shadishadi، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ستایش

من و پریسا توی باغ بابایی

امروز 24این ماه مبارکه من و پریسا به همراه خانواده هامون رفتیم باغ اول از هرچیزباهم رفتیم سوار تاب شدیم وتاب بازی کردیم بعد هم هر کدوم موبایلامونو برداشتیم و مسابقه ی بولینگ دادیم بعد از این کار مامانم مارو صدا کرد که بریم شام بخوریم شام ما دلمه با کلم بود بعد از خوردن شام با مامانامون کنار درختا و گلهازدیم بعد مامانم بامامان پریسارفتن سوار تاب شدن با هم صحبت کردند من این شب خوب رو فراموش نمی کنم دوستتون دارم     ...
13 مرداد 1392

من مریم

سلام . بازهم نماز روزتون قبول باشه همون جور که تو مطلب قبلی خوندید امروز پنج شنبست مریم دختر عوی منه من اونو خیلی دوست دارم اون امروز اومد خونه ی ما اون چون هر پنج شنبه کلاس ویو لونداره بعدش میاد خونه ی ماما با هم رفتیم تو اتاق من ومن خاطرات کودکیمو نشونش دادم بعد از نیم ساعت داداشش متین اومد خونه ی ماکه بگه بابا منتظر بیا بریم خونه در همین لحظه از خونه رفت که بره خونشون باباش گفت اگه میخوای بمون مریم گفت باشه اون تا ساعت 11 موند بعدش رفت ...
11 مرداد 1392

عممینا افطاری دعوتن

سلام. نماز روزتون قبول باشه امروز روز پنجشنبست ما هر پنج شنبه از این ماه مبارک عممینا رو برای افطار دعوت می کنیم  امروز من با پویا با هم خیلی خوش گذروندیم   این پنج شنبه بهترین پنجشنبه ی عمرم بود   ...
11 مرداد 1392
1